به راستي به چيزي اقرار كرديم كه با شمشير به آن مجبور شديم در حالي كه سينه ها از كينه به شدت گرم بود و جانها مي لرزيد . و نيت ها و ديده ها دچار شك و ترديد بود از اين كه ما را بر چيزي كه مورد انكارمان بود مي خواندند و بدان جهت از او اطاعت كرديم كه قوم و قبيله يمني شمشير زور خود را از بالاي سرمان بردارد و آن كساني از قريش كه دست از دين اجدادي خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند .

به هبل و لات وعزي و بتان ديگر سوگند كه من از آن روز كه آنها را پرستيدم دست از آنها بر نداشتم ، پروردگار كعبه را نپرستيده و گفتاري از محمد را تصديق ننموده ام و جز از راه نيرنگ و فريب ادعاي مسلماني ننموده ام و خواسته ام او را بفريبم . چون جادوي بزرگي را برايمان آورد و در سحر و جادو گري بر سحر بني اسرائيل با موسي و هارون و داوود و سليمان و عيسي افزود و سحر و جادوي همه آنان را او يك تنه آورد و بر آنان اين نكته را افزود كه اگر او را باور داشته باشند بايد بر اين مطلب كه او سالار ساحران است اقرار داشته باشند 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 / 3برچسب:عمر,ابوبکر,کفر,علی,فاطمه,بنی هاشم,سقط, توسط سیدمحمدصوف باف

 

         امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: چون آن مردم كردند آنچه كردند، (در خانه اش را آتش زدند و على عليه السلام را بمسجد بردند) فاطمه عليها سلام به عُمر  فرمود:

      

همانا بخدا اى پسر خطاب ! اگر من از رسيدن بلا به بى گناهان كراهت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او را زود اجابت كننده مى يافتى (يعنى من نفرين مى كردم و بزودى بلا نازل مى شد و ترا و بى گناهان را شامل مى گشت ولى نمى خواهم بى گناهان به آتش تو بسوزند). "           اصول كافى جلد 2 صفحه 358


         
 ابو هاشم گويد : هنگامى كه على عليه السّلام را (از خانه) بيرون بردند حضرت فاطمه عليها السّلام نيز به دنبال آن حضرت بيرون آمد در حالى كه پيراهن رسول خدا (ص) را روى سرش گذارده بود و دست حسن و حسين عليهما السّلام را بدست گرفته بود و ميفرمود:

      

" مرا با تو چه كار اى ابوبكر؟ ميخواهى بچه‏ هايم را يتيم كنى و مرا بی ‏شوهر كنى؟ به خدا سوگند اگر كار بدى نبود مويم را پريشان ميكردم و به درگاه پروردگار خود فرياد ميزدم، مردى از آن جمعيت گفت: (اى فاطمه) چه منظورى از اين كار دارى؟ ( مجلسى (ره) گويد: يعنى ميخواهى عذاب بر اين امت نازل كنى ؟ ) سپس حضرت زهرا دست على را گرفت و از مسجد او را برد."

روضة الکافی جلد 2 صفحه 45

           عبد الحميد طائى از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود:

      

"  به خدا قسم اگر (زهرا سلام اللَّه عليها) موى خود را پريشان كرده بود همه مردم يك جا مُرده بودند.  "             

روضة الکافی جلد 2 صفحه 45


نوشته شده در تاريخ جمعه 20 / 2برچسب:ابوبکر,عمر,نفرین,علی,فاطمه, توسط سیدمحمدصوف باف

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
       

    روايت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فاميل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالي كه چادرش به زمين كشيده مى ‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عده ‏اى از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پرده‏اى آويختند، آنگاه ناله‏ اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگريه افتادند و مجلس و مسجد به سختى به جنبش درآمد. ....

 


 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 / 2برچسب:فدک,ابوبکر,عمر,عثمان,خدا,انصار,مهاجر,علی,فاطمه, توسط سیدمحمدصوف باف

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد